فناشده گان - بخش دوم
صفحه اصلي
نوروزت شاد باد،دوست من


November 12, 2006

فنی زاده، یادش همیشه زنده

قبل از اینکه کار من و بهروز در تاتر پارس لاله زار شروع شود، دو بار بازی بر صحنه های تاترهای لاله زار را تجربه کرده بودم. یکبار قبل از سفرم به آمریکا، یعنی همان دورانی که تاترهای تلویزیونی زنده پخش میشد،یکبار با نمایشی بنام "کاپیتان قره گز"که فکر میکنم برداشتی از یک کار یونانی-قبرسی بود،و داود رشیدی کارگردان آن بود. اگر اشتباه نکنم در تاتر نصر اجرا شد!. دومین بار سالها بعد با نمایش بازرس اثر گوگول نمایشنامه نویس معروف و با اعتبار روسیه . انگیزه اصلی من در نوشتن این قسمت در رابطه با کار در لاله زار آخرین خاطره هائی است که از پرویز فنی زاده همکار خوبم و هنرمند برجسته تاتر و سینمای ایران دارم .
من همیشه با حسرت از این خاطره یاد میکنم " ایکاش قبل از رفتن او از این جهان یکبار دیگر با هم روی صحنه میرفتیم!!" و اما اینکه چگونه شد که بازرس در لاله زار اجرا شد و فنی در آن نبود :
آقای هوشنگ منظوری که مدیر و یا صاحب تاتر پارس لاله زار بود با من تماس گرفت ودعوت به همکاری کرد، پس از آن مرتضی عقیلی(آنزمان در تاتر پارس کار میکرد) به من تلفن زد و خواهش کرد که د رمنزل اصغر بیچاره ملاقاتی داشته باشیم . اصغر بیچاره ، از دراویش گنابادی بود و به این دلیل این نام فامیل را داشت، که گاهی شاید باعث مزاح مردمی میشد که او را نمیشناختند و فقط نامش را در تیترهای آخر فیلمهای فارسی میدیدند. او یکی از معدود کسانی است که با صداقت کامل و آنچه در توان داشت در سینما کا رکرد . منزل مسکونیش در خیابان تنکابن ( خیابانی که در تقاطع پیچ شمیران آغاز میشد و به خیابان منوچهری برخورد میکرد ) استودیویی بود که در آن بسیاری از دکورهای فیلمها بسته میشد . از صحنه های زندان ، خانه های محقر ، خانه ی مجلل ، کافه ،کوچه،و...و .... و دکورش را خودش میساخت و آماده فیلمبرداری میکرد . آدم بسیار با استعداد ، باسلیقه و سالمی بود و هر جا هست سلام مرا به او برسانید که به من محبت بسیار کرده است .
وقتی تماشاچیان در سالنهای سینما نام اصغر بیچاره را روی پرده میدیدند باعث خنده میشد . برخی تهیه کنندگان پیشنهاد میکنند که فقط با اصغر.ب نامش را عنوان کنند . ولی این هم چاره ی کار نشد!! چون واقعا در بیش از پنجاه در صد فیلمها نامش بعنوان مدیر تهیه ، مسئول صحنه ، دکور و ... به نحوی بود مردم متوجه میشدند که منظور از اصغر . ب همان اصغر بیچاره است !!. عاقبت مجبور شد که نام فامیل خود را عوض کند و این بار هم نامی غیر معمول انتخاب کرد . اصغر ژوله! که این هم باز خالی از اشکال نبود و تا آنجا که به یاد دارم دوباره همان اصغر بیچاره راذکر میکردند .

پس از آنکه هرج و مرج های انقلاب کمی آرام گرفت، مرتضی عقیلی و همایون به اتفاق لیلا فروهر در تاتر پارس لاله زار کارهایی را روی صحنه میبردند و همزمان با فعالیت ما در تاتر سعدی و موفقیت نمایش فناشده گان، ادامه کارشان به اشکال میخورد وعوامل رژیم و پاسداران حضور لیلا فروهر را که از محبوبیت خاصی میان مردم برخوردار بود بهانه میکردند و مرتب در کار اجرائی آنها اشکال تراشی میکردند و چون خواننده بود با حضورش در صحنه های لاله زار مخالفت کرده بودند و بالاخره با ایجاد مشکلات بسیار توانستند جلوی کار او را بگیرند و تاتر موقتا تعطیل شده بود. مرتضی عقیلی به نظر من قبل از آنکه یک هنرمند باشد آدم کاسبکاری بود و این صفت هیچ اشکالی هم ندارد ،البته تا زمانی که به اصل کار هنری لطمه نزند!!. عقیلی و همایون که از موفقیت فناشده گان در تاتر سعدی با خبر بودند و میدانستند که فعلا عوامل رژیم با من و حضور من در صحنه اشکالی ندارند تصمیم گرفتند با من تماس بگیرند . از سوئی عقیلی هم که تجربه فیلمی به نام شب زخمی و کاری تلویزیونی به نام عفریته ماچین کاری از رضا میرلوحی که خیلی هم محبوب عام شد را با بهروز داشت مطمئن بود که از دوستی اودر این رابطه میتواند استفاده کند ، بله استفاده !!.در عین حال خبر داشت که تاتر سعدی خیال دارد سالنی تابستانی بسازد،که برای مدتی باعث تعطیلی آنجا خواهد شد.
نمایشنامه بازرس که چندین دهه از نوشتن آن میگذرد از کارهائیست که همیشه و تقریبا در اغلب کشورها میتواند اجرا شود و با اوضاع آنجا مطابقت داشته باشد و براستی زمان شامل حال آن نمیشود .
موضوع داستان مربوط به فساد در میان ماموران دولتی و صاحبان مقام در حکومت حاکمه و رشوه خواری است . بازرس که نقشی جدی با چاشنی کمدی است از سوی دولت ماموریت پیدا میکند به شهرستانها مسافرت کند، و پس از تهیه گزارشهای مربوطه آنها را به مرکز ببرد . از این رو و با این مشخصات تنها کسی که باید و میتوانست این نقش را به زیبائی و حرفه ای اجرا کند پرویز فنی زاده بود .
به هر حال وقتی من به محل ملاقات یعنی منزل و استودیوی اصغر بیچاره رفتم و دیدم فنی زاده هم آنجا هست بسیار خوشحال شدم . و هیچ شک نداشتم که فنی را برای بازی نقش بازرس دعوت کرده اند و مرا برای نقش دختر فرماندار، و حدس میزدم که همایون هم قرار است نقش فرماندار شکمو و رشوه گیر را بازی کند .
چیزی که مسلم بود این جمع میتوانست موفقیت فروش کار را صد در صد تضمین کند . فنی با شهرت و محبوبیت خود در میان همه ی طبقات،و بخصوص پس ازبازی نقش زیبای مش قاسم، در کار جاودانی ناصر تقوائی ،دائی جان ناپلئون. حضور من از سوئی دیگر، وهمینطور همایون و مرتضی عقیلی . ولی نمیدانستیم که عقیلی چه نقشی دراین میان دارد؟ میخواهد کارگردانی کند ویا احتمالآ یکی از نقشهای دیگررا بازی کند ؟ .
آنروز پس از پذیرائی صمیمانه اصغر بیچاره و گفتگو راجع به زمان اجرای نمایش، و نحوه تمرین ها و زمان تمرینها،با توجه به وقت من که از صبح تا دیر وقت شب در تاتر سعدی بودم! و ..... در آخر متوجه شدیم که اقای مرتضی عقیلی خودشان تصمیم به بازی نقش بازرس دارند!!! و نقش دیگری ( که آنچنان جالب نبود ) را برای فنی زاده در نظر گرفته اند .فنی ساکت نشسته بود و حرفی نمیزد.
قرار شد در یکی دو روز آینده ما جواب بله یا نه را به اطلاع دوستان برسانیم ،و راجع به دستمزدها هم صحبت کنیم. هنگام خروج از محل ملاقات، اصغر بیچاره به همراه خداحافظی رو به فنی کرد و با همان صدای خش دار و لحنی طنز آمیز گفت نمیدونم والله چی بگم ؟!. از خیابان تنکابن تا منزل من راه زیادی نبود و بهتر دیدیم پیاده برویم و قرار شد فنی برای چای خوردن به منزل من بیاید . دلش میخواست بهروز را هم ببیند . آن دو با هم خاطره ی خوبی از بازی در فیلم شام آخر داشتند، که شهیار قنبری بعنوان اولین و تنها کار سینمائی اش در پرونده کارهایش دارد .

در راه نمیدانم چرا هر دو سعی میکردیم راجع به ملاقات آنروز حرفی نزنیم و از اینکه نقش بازرس به فنی پیشنها نشده بود حالت خاصی داشتیم، مثل اینکه به هر دوی ما که بچه های تاتر بودیم توهین شده بود . توی راه فنی با همان لحن شیرین از خاطره ای یاد کرد که روزی من و او که هر دو جایزه سپاس بهترین بازیگر را دریافت کرده بودیم ، در خیابان شاه ونبش خیابان قوام السلطنه . به انتظارتاکسی بودیم ، وچون انتظار طولانی شد! فنی رو به تاکسیها و با اشاره به من و خودش، میگفت میدون فردوسی دو نفر ، دو تا جایزه سپاس ....وبالاخره اتومبیلی شخصی ما را به مقصد رساند.با یاد آوری این خاطره در راه خندیدیم،واز اینکه فنی پس از دریافت جایزه سپاس به فکر فروش آن بوده،با این خیال که از طلا ساخته شده!!خیلی بیشتر خندیدیم. کمی هم راجع به اتفاقات و انقلاب و اینکه چه بر سر هنرمندان خواهد آمد صحبت کردیم . عجیب بود که هر دو معتقد بودیم که خب حالا زمانی رسیده که مامیتوانیم به ایده الهای خودمان برسیم . نقشهائی را که همیشه دلمان میخواسته بازی کنیم و دیگر ابتذال و سینمای فارسی ما را مجبور به انجام کاری نخواهد کرد که در شان ما نیست .
وارد منزل ما شدیم . به اطاق نشیمن رفتیم . در گوشه ای از این اتاق و در لابلای گیاهان و زیر قفس قناریها ی من مخده های زیادی بود و معمولا روی زمین می نشستیم . گاهی هم بعد از ظهر های زمستان بهروز و دوستانش بساط براه می انداختند که در فضای آواز قناریها دلچسب تر میشد .
نشستیم و من چای دم کردم و شروع کردیم راجع به کار پیشنهادی صحبت کردن . گفتم فنی جان الان چای میارم خواهش میکنم تو هم راحت باش !! آنقدر با هم صمیمی بودیم که پس از پانزده سال حرف مرا بفهمد .
برای اولین بار بود که فنی گفت اشکال نداره من سیگار خودمو بکشم بابام جان ؟ خنده ام گرفته بود . گفتم فنی جون تو رو خدا راحت باش هر چی دلت میخواد بکش .
زرورقی از جیبش درآورد و بسته ای کوچک که با ظرافت آنرا باز کرد و خیلی با سلیقه روی زرورق ریخت و زیرش آتشی گرفت و با لوله ای دودش را کشید . منهم به قول معروف با اوهمراهی کردم و یک پک کشیدم . احساس کردم که حالا با آرامش خاطر بیشتری نشسته،روی پاهایش جابجا شد ،چند پک دیگر کشید و آنرا کنار گذاشت .به نظرم اندازه نگه میداشت که زیاده روی نکند.وبعد راجع به ملاقات آنروز،و نمایشنامه بازرس صحبت کردیم و اینکه چقدر مناسب اوضاع حاکم است .
بهروز از راه رسید . با دیدن این صحنه خنده بلندی سرداد و فنی هم سرش را بالا کرد و گفت : بابام جان از نظر شما اشکالی که نداره؟من با شما دو تا راحتم .بهروز باز هم خندید و همدیگر را بوسیدند. بعد معلوم شد که موقع فیلمبرداری" شام آخر"، بهروز ترتیبی داده بوده که فنی برای تهیه هروئینش هر روز به مرکز شهر قزوین نرود گویا مردم دور او جمع میشدند ، یعنی همه خبر دار میشدند وخوشایند نبوده!!و برای انکه این صحنه تکرار نشود، هر روز صبح یکنفر،ازقسمت پشتیِ باغ مهمانسرای قزوین،خود را به پشت پنجره اتاق فنی میرسانده و بسته ای هروئین زیر یک آجر میگذاشته و پولش را ازهمان جا برمیداشته و میرفته . قبلآ سعید راد نقشی را که بهروز بازی کرد به عهده داشته ،ولی بقول ما بازیگرها نمیتوانسته پابپای فنی بیاید!!و یا بقول معروف،کم آورده بود!، ازاینرو کاررا نیمه رها کرده و به تهران رفته بود.بهروز در مقابل پیشنهاد گفته بوده بخاطرحضور فنی زاده، نقش را بازی میکند.هر دو از همکاری با هم در آن فیلم خاطره های خوشی داشتند .

بهروز هم از اینکه نقش بازرس را به فنی پیشنهاد نکرده بودند خیلی تعجب کرد و گفت آخه غیر از تو، توی این جمع کسی دیگه ای نمیتونه این نقش رو بازی کنه .
پس از یکساعتی گپ زدن، فنی موقع خداحافظی گفت فرزانه جون میدونی که من نمیام یه همچین نقشی رو بازی کنم ولی تو هم مواظب باش، من و تو کار تاتر و یه جور دیگه نیگا میکنیم برای ماها،فقط پول نیست ولی برای اینا، فقط پوله و پول . و من میدانستم با آنکه احتیاج مالی شدیدی دارد بخاطر اعتقادش به کار و موقعیت خودش بهتر است این کار را نکند . خداحافظی کردیم و رفت .
دیدار بعدی من با فنی، صبح روزی از ماه اسفند 1358 بود که در مقابل بیمارستان مهر ، دو راهی قلهک ، برای تحویل جسدش به اتفاق دوستان و به اتفاق هزاران هزار آدم معمولی که واقعا او را دوست داشتند جمع شده بودیم و چه روز غمگینی بود . این هنرمند بی همتا را به راحتی از دست دادیم . باید اشاره کنم اصغر بیچاره فیلم مستندی از این مراسم ساخت که به اعتقاد من خیلی بهتر از کارهای دیگر مستند سازان بود و او با مشورت بهروز دوربین 16 میلیمتری را همراه آورده بود و از آنجا تا گورستان، و مراسم خاکسپاری و نطقهای سر خاک فیلم زیبائی ساخت که مطمئنم که حتما نسخه ای از آن در جائی محفوظ است .
قبل از شروع به نوشتن این بخش در نظر داشتم که فقط ماجرای نمایش بازرس و اینکه چرا فنی زاده در آن شرکت نکرد را بنویسم ولی حالا خاطرات بسیاری را که با این هنرمند بی نظیر وطنمان داشتم لحظه ای رهایم نمیکند ،خاطرات سفر به شهرستانها،خاطره های با مزه ی تاترهای زنده تلویزیونی ،و...و...که بسیار است فکر کردم لااقل روز خاکسپاریش را و موقعیت کاری او را در اداره تاتر بنویسم و با تودوست عزیز شراکت کنم . حیف است گفته نشود .
پس از آنکه بستگان و دوستان فنی از مرگ او مطلع شدیم و تا انجا که من بخاطر می آورم قرار بر آن شد که جسدش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شود . تا صبح روزی که همگی جلوی بیمارستان مهر برای تحویل جسد جمع شدیم .خبردار شدیم که او را در ظهیرالدوله ،به خاک نخواهیم سپرد!.جاده قدیم شمیران تا خیابان عباس اباد و کمی بالاتر از دوراهی قلهک بند آمده بود . دوستداران فنی با وسائل نقلیه خود مثل اتوبوس ، مینی بوس و اتومبیلهای شخصی آمده بودند که باین وسیله مردم را به محل خاکسپاری برسانند . علت مرگ را بیماری کزاز تشخیص داده بودند ولی شایعه اینکه بخاطر تزریق هروئین، کزاز گرفته دهان به دهان میگشت،و همکاران بدخواه او، این شایعه را شدیدآ دامن میزدند !! بیماری کزاز واقعیت داشت ولی از طریق هروئین نه ،صحت نداشت.

آنروز ها فنی مشغول بازی در فیلمی بنام اعدامی بود که طبیعتا نیمه کاره مانده بود ولی کارگردان با همکاری کرم رضائی فیلم را ادامه داد و به پایان رسانید . وبا گذاشتن تصاویری از مراسم خاکسپاری ،در بخشی از فیلم ،تعویض هنرپیشه را بگونه ای توجیح کرد!.درست یک هفته قبل از مرگ،فنی در محل فیلمبرداری که طویله ای در جنوب تهران بود ، به کارگردان گفته بود "هی بابام هی، حالا انقدر ما رو اینجا نیگرداربابام جان، تا کزاز بگیریم و بمیریم . !!"-جالب اینکه از مدتی قبل هرویین را کنار گذاشته بود،و بخصوص در طول فیلمبرداری به آن لب نمیزد.-وهر از چند گاه اینکار را میکرد که مصرفش بالا نرود.
در زمین جانبی بیمارستان مهر ساختمانی در حال ساخته شدن بود و در مرحله ای که تیر آهنها را جوش میدادند و به آن خاطر یک ژنراتور بزرگ به دستگاه های جوشکاری برق میرساند و صدای زیادی داشت ، و دقیقا کنار در خروجی سردخانه بیمارستان بود که در زیر زمین ساختمان بود و اتومبیل حامل جسد از آنجا باید بیرون می آمد .
اصغر بیچاره که مشغول فیلم گرفتن بود به بهروز گفت که این دستگاه های جوشکاری، هم در کار صدابرداری اشکال پیش می اورد و هم احتمالا در تصویر ارتعاش تولید میکند . به این خاطر بهروز نزد معمار ساختمان که مرد چاقی بود رفت و پس از انکه چند کلمه با او حرف زد در حالیکه سرش راتکان میداد افسرده به سوی ما بازگشت . معمار گفته بود حالا مگه کی مرده . آیت الله نمرده که ؟! . دو تن از کارگرها که صحبت معمار وبهروز را شنیده بودند،آمدند و روی لبه دیوار کوتاه نیمه ساز ایستادند وتوی جمعیت سرک میکشیدند و کنجکاوبودند بدانند پس چه کسی مرده؟و برای بهروز دست تکان دادند . بهروز به طرف آنها رفت و در مقابل سوال آنها که کی مرده ؟ بجای آنکه بگوید پرویز فنی زاده گفت : مش قاسم . مش قاسم تلویزیون . هر دوی آنها شوکه شده بودند یکی از آنها از دیوار پائین پرید و بسوی ژنراتور برق رفت و سریع آنرا خاموش کرد و آمد لبه دیوار نشست کنار دوستش و سرش را تکان میداد،با دست به پیشانیش میزد و میگفت ای بابام جان آخه چرا مش قاسم؟ آخه اونکه طوریش نبود که.
با خاموشی ژنراتور، آرامشی نسبی برقرار شد و فقط صدای مردم و بوق ماشینها بود که سعی میکردند جائی برای پارک پیدا کنند . اتوبوسها همه دو ردیفه پارک کرده بودند . زمزمه هائی در گرفته بود که تصمیم گرفته شده که جسد را به گورستان بهشت زهرا ببرند و استدلال اینکه فنی هنرمندی مردمی بوده و باید میان مردم به خاک سپرده شود !!آنروزها افراد عضو حزب توده دوباره جانی گرفته بودند، واینها بودند که دم از مردم و مردمی بودن میزدند!و چندتایی هم در اداره تاتر کار میکردند.طبیعتآ دوستانی چون ما، با این کار مخالف بودیم ومیدانستیم که حتی بعد ها پیدا کردن گورش کار آسانی نخواهد بود . البته آن روزها ما نمیدانستیم که جمهوری اسلامی اگر قدر هنرمندانش را در زنده بودن نمیداند فکر عاقبتشان هست!! و برایشان قطعه هنرمندان خواهد ساخت .
ازدحام مردم بیشتر شده بود واکثریت مردمی بودند که با میل خود آمده بودند تا یکی از هنرمندان محبوبشان را به گورستان مشایعت کنند . تا آنروز به غیر از تشیع جنازه تختی ، مهوش ، چنین ازدحامی پیش نیامده بود . درِ سردخانه باز شد و آمبولانس حامل جسد سربالائی را طی کرد و به خیابان آمد. مردم گروه گروه سوار اتوبوسها ، مینی بوسها و اتومبیلها ی شخصی شدند و با نظم به دنبال آمبولانس راه افتادیم . با آنکه ماه اسفند بود ولی روزی گرم و آفتابی بود . بهروز حوصله رانندگی نداشت و ما با اتومبیلی اجاره ای به دنبال دیگران راه افتادیم .
صحبت ما در فاصله بیمارستان تا بهشت زهرا فقط در رابطه با آینده ی هایده ( همسر ) دنیا و هستی ( دو دختر) فنی بود که چه بر سر آنها خواهد آمد . نه خانه ای که در آن زندگی کنند و نه حقوق بازنشستگی ، پس از این همه سال کار . فنی حتی استخدام رسمی فرهنگ و هنر هم نبود و با قراردادهای شش ماهه که میبستند حقوقی میگرفت و این بخاطر تنگ نظری و حسادت چند هنرپیشه دیگر بود . بهانه ی اداره، مدرک تحصیلی فنی بود که واقعا فقط بهانه بود .
آدمهائی چون محمد علی کشاورز ، انتظامی و نصیریان که فنی خودش میگفت اینا به خون من تشنه اند . من حرف او را باور دارم . دلیل دشمنی کشاورز را نیمدانستم ولی انتظامی و نصیریان را،چرا ؟. ناصر تقوائی کارگردانی که با به تصویر در آوردن کتاب دائی جان ناپلئون این اثر را جاودانه و محبوب همگان کرد و همینطور ایرج پزشکزاد نویسنده اش را معروف ، هنگامیکه هنرپیشگانش را انتخاب میکرد . انتظامی را برای نقش دائی جان و نصیریان را برای نقش مش قاسم انتخاب کرده بود . انتظامی و نصیریان با این خیال که اگر دستمزد بیشتری بخواهند تلویزیون مجبور به قبول آن خواهد شد چنین کردند و تقاضای دستمزد بسیار بالائی کردند ، غافل از انکه تقوائی با هوش تر از آن است که زیر بار چنین حرفی برود. تقوائی بلافاصله تصمیمی میگیرد که شاید از ابتدا باید چنین میکرد .
مرحوم نقشینه را برای دائی جان ناپلئون ( که نقشینه اصلا انتظار چنین نقش بزرگی را نداشت ) ،و فنی را برای مش قاسم در نظر میگیرد و قراردادشان را میبندد . انتظامی و نصیریان از عکس العمل سریع ناصر،جا خورده بودند وباور نمیکردند.اینکارهر دوی انها را شدیدا زخمی کرد، بخصوص پس از موفقیت عجیب دائی جان ناپلئون که واقعا هیچ کارگردانی غیر از تقوائی قادر به انجام اینکار نبود وآنهم با این ظرافت و تبحر حرفه ای.
راننده ای که با ما بود، با شنیدن حرفهای ما چند بار سر برگرداند و با ناباوری سرش را تکان داد،آهی کشید و از توی آینه به ما نگاه کرد و گفت: آقا بهروز ، فرزانه خانم مگه میشه یه هنرمندی مثل فنی زاده خونه نداشته باشه مگه میشه بعد از این همه خدمت، زن و بچه هایش بی هیچی بمونن ؟ ما جوابی نداشتیم . او از زد و بند های اداره تاتر و نفوذ انتظامی، و امثالهم در استخدام هنرمندان خبری نداشت او که خبر نداشت چه کسانی به او حسادت میکردند!خبر نداشت که فنی مثل انتظامی، کشاورز و نصیریان برای دستگاه خوش رقصی نمیکرد و نمیدانست آدمی چون عناصری میتواند حتی حقوق کارمندی را قطع کند یا کم و زیاد کند . راننده خبر نداشت ،در آن چند روزی که فنی با تب و لرز در بستر بیماری میسوخت،حتا یکنفر از سوی تهیه کننده و یا خودِ کارگردان،احوالی از او نپرسیده بودند!!او نمیدانست شبی که فنی در بیمارستان از این دنیا رفت،روز آخرِ مهلت از طرف صاحبخانه برای تخلیه ی خانه بود،و آنها هنوز منزلی برای اجاره کردن پیدا نکرده بودند و....و....!!!
فیلمبردای که داخل اتومبیل دیگری بود گاهی به اتومبیل ما نزدیک میشد و تصاویری میگرفت . فگر کنم منوچهر طیاب مستنند ساز تلویزیونی بود که ازمراسم فیلم میگرفت . اصغر بیچاره هم با اتومبیل دیگری خیلی جلوتر پشت سر امبولانس مشغول فیلم گرفتن بود .
پس از ورود به محوطه بهشت زهرا نزدیک ساختمانی که اجساد را میشستند از ماشین پیاده شدیم . بهروز به همراه سه یا چهار نفر دیگر به محل شستشوی اجساد رفت اینکار برایش خیلی خیلی دشوار بود ولی اصرار داشت که خودش،به چشمِ خودش، محل زخمی را که باعث شده بود فنی کزاز بگیرد ، ببیند .
تعداد مردم و اتومبیلها خیلی زیاد بود و به تعداد آنها به مرور افزوده میشد و نمیدانم چقدر طول کشید تابوتی که جسد فنی در ان بود روی دوش چند نفر بیرون آمدو باید روی دوش و پیاده به قطعه مربوطه برده میشد . بهروز خیلی افسرده بود. انروز هنگام بازگشت به خانه گفت که زخم، روی ران چپ و درست روی استخوان بود و زخم تقریبا بزرگی بود و نمیتوانست جای سوزن یا تزریق باشد . و گویا زخم بر اثر برخورد قسمت پائین در جلوی اتومبیل ژیان که لبه های تیزی داشت با پایش بوجود آمده بود ولی دشمنانش مرتب به این شایعه دامن میزدند که محل تزریق آمپول بوده .
در مدتی که جسد را میشستند،همسر و بچه هایش و بقیه زنها ،جدا از مردها! همانجا کنار آمبولانسی که او را آورده بود،دور هم نشسته بودند و زاری میکردند.صدای گریه ی هایده و ناله هایش مشخص بود،و گریه های خانم جوانی که هنرپیشه بود بیشتر از بقیه بگوش میرسید.
تابوت بروی دوش عده ای از دوستان ازمکان شستشو بیرون آمد،چهره های اشنا در میانشان زیاد بود،و سعی میکردند نظم و ترتیبی به آن بدهند.
هنگامیکه جمعیت آغاز به حرکت کردند که تابوت را به گور برسانند دو چیز توجه ما را جلب کرد . یکی اینکه به محض اینکه تعداد دوربینهائی که جلوتر از تابوت حرکت میکردند و فیلم میگرفتند بیشتر و بیشتر شد ناگهان سعید راد و ایرج قادری همه را پس زدند و به قسمت جلوئی تابوت امدند و انرا روی دوش گرفتند و لا اله الا سر دادند . !! و صحنه دیگر آنکه در همین دقایق اتومبیلی با سرعت از راه رسید وکمی دورتر از جمع، توقف کرد و عناصری با اتفاق چند نفر دیگر از ان پیاده شدند . عناصری پاکتی در دست داشت و با نگرانی به دنبال همسر فنی میگشت.بالاخره خود را به او رساند و کنارش زانو زد،و یکی دو دقیقه زیر گوش او پچ پچ کرد.شیون و گریه های همسر بالا گرفت،و در این میان عناصری سعی میکرد که پاکت مربوطه را به دست او بدهد.خانمهای دیگر سعی کردند او را آرام کنند،وبچه هایش ناظرِ صحنه بودند!!همه کنجکاو بودند که مگر این پاکت حامل چه چیزی بوده؟؟
پاکتی که در گورستان به خانواده ی پرویز فنی زاده،و از سوی اداره تاتر(نمیدانم با امضای چه مقامی؟!)داده شد چیزی نبود جز " حکم استخدام رسمی "، که مرحوم سالها به انتظارش بود!!برای ما سوال بر انگیز بود که چگونه میشود در عرض بیست و چهار ساعت حکم صادر شده باشد،و شخصی که مرده استخدام شود؟!!
تمام این تلاشها به این خاطر بود که آبروی اداره تاتر نرود،و کار به روزنامه ها نکشد که چنین هنرمندی،پس از سالهای سال خدمت،هنوز هم بصورت قراردادی حقوق میگرفته!!و در عین حال اگربا خبر هم میشدند،اشکالی نداشت ،آنها خواسته بودند به بازماندگان هنرمند محبت کنند!
به هر حال این بی عدالتی که در نتیجه بخل و حسد بوجود آمده بود،و سالها فنی و خانواده اش از ان رنج برده بودند،به همراه جسد او به خاک سپرده شد.........
بر سرِ گور و قبل از به خاک سپردن،محمود دولت آبادی ،نویسنده ی ارزشمند ایران،سخنانی گفت که در مفهوم کلی،توجیح میکرد که چرا فنی زاده باید در بهشت زهرا به خاک سپرده میشد.! دیگرانی که سخن گفتند اصلآ به خاطر ندارم !!یکی از غمگین ترین خاطرات زندگیِ من آنروز است،که بوضوح نشان از آینده ای تلخ برای هنرمندان راستین خبر میآورد.

و اما اجرای بازرس ، من با قراردادی که با اقای هوشنگ منظوری ( مدیر تاتر پارس ) و در حضور اصغر بیچاره نوشتم تمرینها را اغاز کردم. که بسیار هم فشرده بود. به این خاطر تبلیغات در روزنامه ها را هم همزمان شروع کردند . روزنامه ایندگان هنوز باز بود و هنوز عمال وحشی رژیم به دفتر آن حمله نکرده بودند و روزنامه پرخواننده و محبوبی بود . چند روز به اجرا مانده بود که متوجه شدم اتفاقی در رابطه با چاپ اگهی افتاده و باعث بحث و شاید مشاجره بین آگهی دهنده و روزنامه آیندگان شده . من از آنجا که مطمئن وضعیت خودم بعنوان هنرپیشه تاتر و وسینما بودم ذکر نکرده بودم که نامم در آگهی ها و پوستر باید اول نوشته شود .
متنی را از سوی تاتر پارس به آیندگان میدهند نام مرتضی عقیلی را اول نوشته بودند و بعد من کمی وسط تر و بالاتر و سپس همایون . گویا سردبیر ایندگان با شناختی که از موقعیت من داشت و موقعیت آنها در محیط هنری شاید فکر کرده اشتباهی شده . در نتیجه فرم اگهی را عوض میکند و نام مرا اول قرار داده و سپس بقیه را . وقتی سردبیر با اعتراض عقیلی و ... مواجه میشود به آنها میفهماند که حرکتشان چه آگاه و چه نا اگاهانه زشت بوده و همین است ما نام خانم تائیدی را اول مینویسیم حتی در اگهی !! عقیلی و همایون و ... از انجا که مسائلی مالی در درجه اول اهمیت برایشان قرار داشت سعی کردند ماجرا را زیاد بزرگ نکنند که نمایش روی صحنه برود و بلیتها فروخته شود . و من هم وقتی مطلع شدم از کنار آن با بی اعتنائی گذشتم چون حرکت این دوستان بسیار زشت بود . با شروع کار من در تاتر پارس و با حضورم در نمایش تماشاچیهای بسیار متفاوتی را به انجا کشاند که با تماشاچیان سابق متفاوت بودند . هوشنگ منظوری هم بعنوان مدیر تاتر از این ماجرا خوشحال .
من به اینکه ادمها دنباله ی گذشته شان هستند اعتقاد دارم نمونه همین مرتضی عقیلی است . او تنها هنرپیشه و یا یکی از دو سه تن هنرپیشه ای بود که در زمان شاه فیلمهایش بدلیل ابتذال و ترویج فساد توقیف میشد. و جالب اینست که از میان هنرمندان مقیم لس انجلس او اولین کسی بود که به سفارت اسلامی در واشنگتن مداجعه کرد و پس از طلب بخشش از درگاه امام به ایرن بازگشت . بیشتر از نیمی از ثروتش را پس گرفت، با این تعهد که در درراه اهداف انها در خارج از کشور فعالیت کند !!!. و چنین هم شد.اکنون صاحب هتل مروارید در شمال ایران است، پایگاهش دوبی و خانه اش لس آنجلس است . همین نمونه نشان میدهد که رژیم اسلامی به هنرمندانی که در راه اهداف انها قدم بردارد آغوش باز میکند و راه را برایشان هموار میکند .
رفتار مردم ، منظور مردم واقعی متفاوت است و وقتی مرتضی عقیلی به جزیره قشم میرود که کاری روی صحنه ببرد با اعتراض شدید مردم مواجه میشود و مردم جلوی کارش را میگیرند در نتیجه رژیم کارت سبز ایشان را صادر میکند که اسه بیا آسه برو بازی کند و این سوی ابها به ابتذال ادامه میدهد .
و دیدیم که در پی او بسیاری مثل سعید راد ، بهمن مفید ، سعید کنگرانی ، محمود استاد محمد ، رضا ژیان و ... راهی شدند که از مزایای ......
بهروز وثوقی و اسفندیار منفرزاده هم در زمان حکومت شاهانه خاتمی ! با وساطت مسعود کیمیائی و بهروز افخمی ( وکیل مجلس و کارگردان تلویزیون و سینما ) تلاش خود را کردند که به ایران برگردند ولی کیمیائی با تمام نفوذی که داشت نتوانست موفق شود و تیرشان به سنگ خورد .
ولی بعدها کیمیائی به دو دوست و یار قدیمی خود ، وثوقی و منفردزاده ثابت کرد که اگر کسی را نمیتواند داخل ببرد ولی میتواند خارج کند ! و توانست پس از طراحی هوشمندانه و شگردهای عجیب و غریب و با حمایت و پشتیبانی یاسر رفسنجانی ( پسر هاشمی رفسنجانی ) گوگوش را خارج کند و او را از سکوت بیست ساله درآورد و این خدمتی بود به همه ایرانیان چه در داخل و چه در خارج چون هیچ کس نمیتواند منکر هنر گوگوش بشود و خلاصه اینکه کیمیائی پس از برگزاری چند کنسرت با شکوه و بین المللی با جیبی اندوخته از دلار ها و بسته هائی حامل دوربین ها و وسائل صدابرداری آخرین مدل امریکا ، به ایران برگشت و انگار نه انگار که گوگوش همسر عقدی او بوده !! بماند تا زمان نشان دهد که کیمیائی در این دوران چه نقشی بازی میکرده .
چند ماه پیش ( پس از نوروز بود ) آشنائی از ایران زنگ زد که دیشب در یک پارتی ( میهمانی ) شرکت داشته که هوشنگ توزیع هم آنجا بوده و از من سوال میکرد " خب خانم تائیدی چطوریه که همه میان و میرن ؟ پس شما چرا نمیاین . شما و آقا بهروز که کاری نکردین ... "

خاطرم نیست که بازرس چه مدت روی صحنه بود ولی بخاطر دارم که بسیار با موفقیت مالی و برخورد خوب تماشاچی مواجه شد .
تماس و ارتباط من با خانه ی دوم برقرار بود اگر نه هر روز، چند روز یکبار به آنجا سر میزدم و مدتی هم برای تمرین در نمایشنامه ای به نام روباه و انگور که به اصرار میخواستند کارمند حسابداری اداره جواد خدادی را بعنوان رل مقابل من در این کار بگنجانند .که به ثمر نرسید،و علل آن خیلی روشن بود!
یکی از روزهای ماه فروردین ماه 59 بود که به اداره سر زدم . در راهروی اداره با صابر عناصری برخورد کردم . جلو آمد و ببخشید خانم تائیدی لطفا یه دقیقه به دفتر تشریف بیاورید ( منظور اطاق خودش بود ) عرضی داشم . از همان لحظه اول که صورت او رادیدیم و با شناختی که از رفتار و گفتار او داشتم احساس کردم خبر شومی در راه است . گفتم الان میام آقای عناصری و انروزها برای همگی ما عادت شده بود جلوبی تابلوی اعلانات اداره را که به دیوار چپ ورودی نصب بود توقفی میکردیم و نوشته ها و اعلانات مختلف و گاهی خنده دار را مروری میکردیم . تغییرات غیر منتظره و ناراحت کننده ، خبرهای عجیب به سرعت رخ میداد و همه ی هنرمندان همیشه نگران در مقابل ان توقف میکردند .درلابلای کاغذهائی که بی سلیقه به تابلو چسبیده بود، ناگهان چشمم به نام فرزانه تائیدی و علی نصیریان افتاد . عنوان آن حکم اداری را بخاطر ندارم . با کنجکاوی جلو تر رفتم که حکم را بخوانم . حکمی که در نامه ا ی با سر کاغذ وزارت ارشاد اسلامی نوشته شده بود( و چقدر زود فرهنگ و هنر به ارشاد تبدیل شد !!) متوجه شدم عناصری در راهرو نیست و به دفتررفته و به انتظار من است .حسن،مستخدم اداره،داشت از دفتر مخصوص خودش بیرون میآمد که شاید سوار موتور سیکلتش شده و به میدان بهارستان برای خرید کباب چنجه برود!!!چشمش که به من افتاد،خودش را باخت وبی سلام و علیک برگشت داخل ،مثل اینکه همه از خیلی چیزها خبر داشتند،غیر از من!
مفهوم حکم این بود که از این تاریخ حقوق علی نصیریان و فرزانه تائیدی قطع میشود و جالب آنکه هیچ دلیلی برای این کار ذکر نشده بود . فقط قطع حقوق از فروردین 1359 در ذهنم نقش بست ،و یعنی دقیقا یکسال و یکماه پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی . از خود میپرسیدم که اصلا چرا ؟ و چرا من ونصیریان از میان اینهمه هنرپیشه و کارمند .و از همه جالب تر ،چرا نام عزت اللۀ انتظامی در کنارِ نام ما نیست؟؟جواب برای من روشن بود:خمینی از "گاوِ" او خوشش آمده بود،خودش "روح اللۀ" بود، و انتظامی "عزت اللۀ"!!!
دیگراینکه،بقول معروف انتظامی "گربه ی مرتضی علی"بود.همانطور که راهش را به کاخ سعدآباد ،و بالاها در زمان پهلوی باز کرده بود،حالا هم میتوانست با شگردها و لوندیهای مخصوص خودش، به کاخ جماران راه باز کند ،واهل بیت را خندانده و سرگرم کند!پس حتا اگر فیلم گاو هم وجود نداشت،مشکلی نبود.
من همیشه بعنوان یک هنرپیشه از خودم میپرسم ،چرا داریوش مهرجویی و همین انتظامی ،که واقعآ مدیونِ غلامحسین ساعدی،نمایشنامه نویس بزرگ ،( روانش شاد)هستند،هیچوقت نامی از او نمیبرند؟از چه چیز میترسند!؟
پس از دیدنِ آن حکم،واقعآ گیج شده بودم،ونمیفهمیدم چه میگذرد؟گیجی و منگیِ من هنگامی بیشتر شد که پس از سه یا چهار روز دیدم،نام علی نصیریان از تابلو برداشته شده،حالا چرا و چگونه؟نمیدانم.ولی اینرا میدانم که دیر یا زود زد و بندهای اینها وبسیاری دیگر با اسلام ،و انقلابِ آن بر ملا خواهد شد!همان اسلامی که برای بسیاری شادی اورد،و مزه ی لذیذی داشت ولی مسلما نه برای من که پایبند اعتقادات اخلاقی خودم بودم . بعنوان هنرمندی متعهد و مسئول در مقابل جامعه.
پرویز فنی زاده،و خاطراتی که با او دارم آنچنان فکرم را مشغول کرد،که به "فنا شده گان"نپرداختم!بماند برای بخش بعدیِ "سفر با باد".



 
 
Mohsenm Dismukesk

Hi! I could have sworn I've been to this site before but after reading through some of the post I realized it's new to me. Anyways, I'm definitely delighted I found it and I'll be bookmarking and checking back often!

 
 

 
 
harrypotter

به نام خالق هنر
با سلام
انقلاب شد.
سیل می خواستیم باران اومد.
عشقها ترور شد.
محبت قدغن شد.
هنر تباه شد.
شب پره ها گردنده میدان شدند.
فردین نمرد(دق کرد)
بسیجی در بازی شطرنج شاه را برداشت و به جاش امام خمینی
گذاشت.
فرزانه عزیزم مثل مادر دوستت دارم
همیشه بیادت هستم
این را بدان همیشه در قلب منی
اگر امکان دارد عکس امضا شده ات را برایم
ایمیل کن.
از نوشتن آدرس درست و حقیقی ای میل معذورم
در صورت نیاز آدرس ای میل خود را برایم
در پایین بنویسید


 
 

 
 
مرتضي

سلام اميدوارم هميشه سلامت باشي

 
 

 
 
misi

salam khedmate honarmandane ba honar.matlabe shoma ra rajebe fanizade khondam.azashivai va haghighat joie shoma lezat mibarab ke be har bi honari dast nazadid.hekayat honar emroz iran,hekayat sohbate ferdosi ast:"HONAR KHAR SHOD JADOI ARJOMAND"MOVAFAGH BASHIDO POR OMID

***************************************

فرزانه:عزیزم،مرسی از پیامت

 
 

 
 
farshad

عرض ادب و احترام خدمت خانم تائیدی.فرشاد هستم از تهران. برای اولین بار که دنبال مطلبی در مورد مرحوم فنی زاده بودم به وبلاگ شما برخوردم و خیلی خوشحال شدم.به عنوان یک تئاتری برایم بسیار جالب است که از نحوه ی آموزش و چگونگی تمرینات اهالی تئاتر در آن سال ها آگاه شوم ولی متاسفانه منبع موثقی در این زمینه وجود ندارد.سپاس و قدردانی خاص نثارتان، اگر محبت کرده و شمه ای از نحوه کار و تکنیک های خود مرقوم بفرمائید.

 
 

 
 
ئثایه

سلام خانم تاییدی.
براتون آرزوی موفقیت و سلامتی می کنم.

 
 

 
 
مثل م

فرزانه عزیز
مطلب بسیار زیبایی بود .من خیلی کوچک بودم وقتی اوج شکوفایی شما در ایران بود .همیشه به کسانی که هم سن و سال من بودند و در آن دوره می توانستند شما را روی صحنه ببینند غبطه می خورم .در مورد نفوذ این اقایان در آن زمان از کسان دیگری شنیده ام .ای کاش همه مثل شما بتوانند در مورد این افراد روشنگری کنند .
من یکبار با رکن الدین خسروی تاتر کار کردم .عاشق بازی بودم ولی نتوانستم فضای مسموم آن را در ایران تحمل کنم .سالها گذشته است .بعضی وقت ها فکر می کنم این سینه های کوچک چه راز های بزرگ و عمیقی را در خود جا می دهند .برایتان آسودگی خاطر و سعادت ارزومندم .بدانید که هست و بوده هنرمندان بزرگی مثل شما در قلب همه جا دارید.برای روح فنی زاده آرامش می طلبم .

*********************************************

فرزانه: حرفهایت درست است ........رازهای بسیار در سینه دارم ،بمرور خواهم گفت دوستِ من

 
 

 
 
محبوب

سلام من شما راخیلی دوست دارم میخواهم از فیلم خداحافظ تهران با بازی فخیم زاده اطلاعاتی کسب کنم ممنون

***************************************

فرزانه:دوستِ من،تنها فیلمِ من با فخیم زاده "میراث من جنون" (جنون) است
ممنون از تماست

 
 

 
 
sefid barfi

سلام;
از سایت جالب شما ممنون
مرسی از اینکه درباره مرحوم پرویز فنی زاده نوشتید. مدتهاست که درباره این هنرمند گرانقدر
و مرگ غم انگیزش جستجو می کردم.توضیحات شما کافی وکامل بود. باز هم متشکرم.
روح تمام هنرمندان از دست رفته شاد. گرشا ریوفی-الهه- هم رفتند .

*******************************************

فرزانه:بیشتر از اینها باید راجع به "فنی" مینوشتم......بگذریم......برای من همین کافیست که شما قدرِ این مطالب را میدانید.
با "گرشا" دیدار آخرمان بر صحنه ی تئاتر پارس(لاله زار) بود....و با "الهه" در لندن در منزلش

در ملاقاتی که داشتیم گفت:
"دورانِ هجر را گذراندیم و زنده ایم..... ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود "

یادش به خیر.... در خاک مادری به زندگی بدرود گفت

 
 

 
 
fateme (dost dare fanizade

salam agar mishavad khaterate bishtari az aghaye fani bezarid az shoma mamnon bekhtere in matlab. khanome taeedi dar ketabe sale dovom dabirestan namayeshnameye filme gav barresi shode va hanoz ham tadris mishavad va az saedi be khatere in namayeshname dar ketab taghdir shode va chand ta az asarhaye ishon ham nam borde shode. 2 hafte pish ham dar kanale 3 dar barnameye sad film naghd va namayesh dade shod dar zemn tarafdare hich hokomati dar zamin nistam va faghat haghighat ro neveshtam faghat az in narahatam ke chera yek bar ham az aghaye fanizade ghadr dani nakardan.omidvaram roozi in kar anjam shavad dar morede shoma ham hamintor.az khanevadeye aghaye fani khabari darid?. be omide donyae por az solh va aramesh

*********************************************

فرزانه:قبل از هر چیز،ممنون از اطلاعاتی که دادید.دوستِ عزیز،خمینی با آنکه سینما را فحشاء میدانست ! ولی از فیلم "گاو"خوشش آمد و این مطلب را اعلان کردند.تعجب نمیکنم که پس از چندین سال نام نویسنده ی این اثر را هم میگویند و متن نمایشنامه را در کتابِ درسی میگذارند

جالب اینست که کارگردان فیلم(مهرجوئی)در مصاحبه ای با کانال 4 انگلستان که ادعا کرد: سینمای ایران با فیلم "گاو" به جهان معرفی شد،هیچ نامی از نویسنده نمیبرد و واضح بود که بسیار تعمدی است.....و چند نمونه ی دیگر دیده ایم که از نویسنده ی این اثر نام نبرده اند !!!!!یادش زنده،ساعدی که در گذشت در روزنامه های جمهوری اسلامی از او بعنوان یک الکلی که در کنار خیابانهای پاریس مرد،و تنها کسانیکه برایش عزاداری کردند یک مشت عرق خور و الکلی بودند و...و...ولی با گذشت زمان و البته با احترام به روح امام(که از گاو خوشش آمده بود !)به مرور از او یاد کردند.در ضمن فراموش نکنید که "انتظامی" که چشم و چراغ این حکومت است در نقش گاو بوده

از خانواده "فنی" خبری ندارم،و بعید میبینم که در این حکومت از او یادی کنند و یا بزرگداشتی !!!شاید اگر خامنه ای بگوید ک از "دایی جان ناپلئون"خوشش میآید، ناصر تقوائی بتواند بیشتر فیلم بسازد ! و حتا پرویز صیاد و بقیه بازیگران هم مورد مهر و عطوفت قرار گیرند!!!دنیا را چه دیدی؟؟

 
 

 
 
حميد

سلام
ممنون ازاين مطالب رك وبي پرده.لازمه كه ملت ايران خيلي هاروبشناسن.چون ماجوونااون موقع نبوديم.لطفاشمااين كاروادامه بدين.شايد افرادي توذهنشون ازنصيريان و انتظامي بت شاخته باشن و زيروبم زندگيشونو ندونن.من چندتاسؤال داشتم:
- شمايه تاتريافيلم تلويزيوني باخانم آهوخردمند بازي كرديدكه من شنيدم كه درمورد همجنس بازي يا اين مضامين بوده؟درسته؟ميشه درموردش بيشترتوضيح بدين؟
- اون خانم هنرپيشه اي كه درتشييع مرحوم فني زاده گريه ميكرد كي بوده؟
- درمورد ستاره هاي سينماي اون موقع مثل فردين - ملك مطيعي - قادري - سعيدراد و... كه خاطراتي ازاونهاداريدبيشترتوضيح بدهيد.
باتشكر
*******************************************

فرزانه:عزیزم، ابتدا باید از توجه تو تشکر کنم،و اینکه قدرِ این مسائل رو فهمیدی.
اجازه بده به اینکه اون خانم کی بود نپردازیم .....باشه؟؟!!
و بعد اینکه حتمآ در مورد فیلم "سفر سنگ"بزودی خواهم نوشت،که دوستان کارگردان "پیشرو"ی !!خودشونو بیشتر بشناسن.و همینطور دست اندر کاران اونو....
در مورد بقیه هم به موقع.
موفق باشی حمید عزیز.

 
 

 
 
نازیلا

سلام فرزانه عزیزم
من تقریبا هر روز اینجا سر میزنم و منتظر بخش بعدی سفر باد هستم
کی ادامشو میذارین ؟

**************************************

فرزانه: نازیلا جان ،اعتراف میکنم که در تایپ کردن کند هستم !!
برای نوروز حتما مطلب تازه مینو یسم.در ضمن مرسی از لطف تو.

 
 

 
 
م-فصیحی

باسلام
همکاری آقایان انتظامی-نصیریان وکشاورز باسیستم حکومتی ایران نتیجه داده والقاب وامکانات مختلفی دریافت داشته اند.روح شادروان فنی زاده شادباد.

************************************************

فرزانه:دوست من ،من اگر شناخت کافی از این مو جودات !! نداشتم آنچنان باصراحت نمی نوشتم . هنوزحرفهای گفتنی زیاد دارم).
بله روح "فنی" شاد باد،شما هم سلامت و موفق باشید.

 
 

 
 
majid

salm i love you

******************************************

فرزانه:مرسی عزیزم لطف داری .

 
 

 
 
maryam

با عرض سلام خدمت خانم تاييدي عزيز
اميدوارم هميشه سلامت و شاد باشيد
مي خواستم اگر ممكنه درمورد فردين هم لطفا مطالبي رو بگيد.

پيروز باشيد
*********************************************

فرزانه:مریم جان،دوستِ جدید من،حتما میدونید که من فقط یک تجربه ی همکاری با فردین(روانش شاد) داشته ام. با اینحال به روی چشم عزیزم به موقع این کار را انجام میدهم.

*فیلم " جهنم به اضافه من " که دومین کار سینمایی من بود.

 
 

 
 
علی رضا از تهران

خدمت سرکار خانم تاییدی سلام وعرض ادب دارم.حیف که بعضی افراد نا لایق قدر شما هنر مندان این سرزمین را نمی دانند . وشما ها را به راحتی آب خوردن از دست می دهندو باعث ترک شماازکشور می شوند .به قول شاعر که می فرماید :در حسرتم از مرام این مردمان پست * این طایفه زنده کش مرده پرست *تا هست به ذلت بکشندش به جفا* چون مرد به عزت ببرندش سر دست.*امید وارم شما همیشه سربلند وپیروز باشیددر ضمن درکذشت استاد یا حقی را به شما ودیگر هنرمندان ایرانی تسلیت می گویم .......زنده باشید سلام به آقای به نزاد برسانید به امید دیدار شما در ایران سربلند

**************************************

فرزانه:عزیزم مانه تنها ملتی مرده پرست هستیم بلکه به راحتی نخبه هاراهم در زنده بودن دفن میکنیم
با آرزوی دیدن ایرانی آزاد،با مردمانی آزاده چون شما.
سلام مرا به دماوند با شکوه برسان....

 
 

 
 
محسن

فرزانه خانم تائيدي

با سلام خدمت شما.
خيلي ممنون از لطف و محبت شما.
شما واقعاً خيلي نازنيني و حتي من رو پيش ديگران هم شرمنده ميكني.
خانومي، جونم برات بگه اين خوبي خود شماست كه باعث ميشه من شما رو اينقدر دوست داشته باشم.
برات ايميل فرستادم و اشكال كامپيوترم هم بر طرف شده.
چند تا نوشته رو دارم آماده ميكنم و از طريق اين صفحه بعداً برات ميفرستم.
و اما بعنوان جملات پاياني اين دفعه:

يك شاعر ايراني اين بيت روگفته:

مرده بودم، زنده شدم- گريه بودم، خنده شدم
دولت عشق آمدو من دولت پاينده شدم

ولي شرح حال ملت ايران رو بايد اينجوري نوشت:

زنده بودم، مرده شدم- خنده بودم، گريه شدم
دولت شيخ آمدو من از همه جا رانده شدم

اميدوارم روزي به همون بيت اول برگرديم و ملتي آزاد باشيم.

تا بعد

محسن - تهران 16/11/85
****************************************

فرزانه:محسن خان دراینکه طنزی مخصوص در نوشته های شما هست شکی نیست.......بنابراین منهم مثل شما آرزو دارم به مفهوم همان شعر اصلی برسیم!!
روح حضرت مولانا شاد باد.

*در ضمن محبت کرده و مطالب مختصر برای بخش کامنتها بفرست.ممنون

 
 

 
 
مرجانک

فرزانه نازنینم را قربان گردم . امید آن دارم که بهبودی کامل حاصل شده باشد . ماهمگی خوب و سلامت ایم و دعاگوی وجود نازنینت . دست ها و پیشانی مردانه بهروز عزیز را بوسه می زنم . دلتنگ بودم و نگران احوالت . برایت خوشی . سلامتی . بهروزی و پیروزی آرزومندم . امید آن دارم همیشه خنده هایت از ته دل باشد . مرجانک

***********************************

فرزانه:مرجانک عزیزم از صمیم دل ازلطف ومحبت صادقانه ات به من و بهروز سپاسگزارم حالم بهتر شده وخوبم. برایت ایمیل میفرستم امیر وعسلی را ببوس
راستی چند باره میخوام بهت بگم که اسم پدر منهم "کریم" بود .اینرا باید بفال نیک گرفت......روح هردو شاد.

 
 

 
 
محسن

با درودي دوباره به فرزانه تئاتر و سينماي ايران.

مطمئناً شما هم با من هم عقيده اي
كه هميشه و در هر زمينه اي بيشتر توجهات و امكانات متمايل به قشر خاصي در جامعه ايران زمين بوده و خيلي ها علي رغم زحمات زياد هميشه در حاشيه قرار گرفته اند و شمعي بوده اند كه روشنايي راه و پلكان ترقي آن دسته خاص شده اند. پر واضحه كه تئاتر و هنر نمايش هم از اين قائده مستثني نيست. فقط بعضي وقتها كه هنرمندي از ميان رخت بربسته، ايرانيها ابراز ناراحتي و مرده پرستي ميكنن.
نظر شما در اين خصوص چيه؟
همچنين دوست دارم خلاصه اي درباره زنده ياد عزت اله مقبلي و نيز دو نفر از هنرمندان بسيار خوب كشورمان كيومرث ملك مطيعي و سعيد پيردوست براي ما در همين صفحه بنويسي. چه ممكنه در بحثهاي آتي و بدليل حجم زياد مطالب نظرات ارزنده شمارو در اينباره نداشته باشيم.
خيلي مخلصيم.

باميد ديدار در ايران آزاد

محسن
********************************************

فرزانه: آقا محسن عزیز،بحثی را که مطرح کرده ای متاسفانه در اغلبِ کشورهایی چون ایران صدق میکند !!!!ولی در همه ی جوامع اینگونه نیست،اصولی دارد ،روشی.....و سندیکایی ،که سعی میکنند هنرمند مستعد را حمایت کنند.
ایرانِ قبل از حمله ی جمهوری اسلامی !!این مشکل را داشت،و شما بهتر از من میدانید که الان کسانی هنرمند موفق هستند ،که سرشان در آخور آخوندها و پسران !!است.
مرده پرستی هم که سابقه تاریخی دارد.
اما راجع به همکارانی که اشاره کرده ای،چشم حتمآ مینویسم.

 
 

 
 
مرجانک

فرزانه جان میبوسمت . امیدوارم هر کجا که هستی اهورا مزدا نگاهبانت باشد . دلتنگت بودم گفتم شاید با نوشتم کمی از این دلتنگی رفع شود که نشد . به خدای بزرگ "ایران " میسپارمت.

*******************************************

فرزانه:عزیزم،سعی کن دلتنگی به احوالت غلبه نکنه.....
در ضمن از ایمیلی که فرستادی ممنونم،به مادر سلام برسان.یاد "باباکریم"هم به خیر.

 
 

 
 
mory

Dear Farzaneh
I read part of your blog, it was very interesting for me. Unfortunately, I have no access to Persian language, so I'm writing in English. I just wanna note that in this text which you commemorate "Fanizadeh" in 2 parts, you had a misspelled word. The word "Tojih" should be written with the "H as of Farzaneh" not with the "H as of Hamid" in Persian.
Wish you the best
************************************

فرزانه: آقا مّری ،مرسی که تماس گرفتی.دارم سعی میکنم که بفهمم نکته و منظور شما چیست؟؟
به هر حال خوبه که فارسی میفهمی

 
 

 
 
محسن

با سلام خدمت فرزانه خانوم گل ، بانوي گرامي.

مرسي از ايميلتون و بروي چشم.از اين به بعد سعي ميكنم ايميلها رو هم به فارسي بنويسم. معلومه كه در غربت دلتون واسه زبون مادري تنگ شده. به اين ميگن ايراني واقعي.
چرا پيوست ايميل من نرسيد نميدونم؟!!! ولي مهم نيست. دوباره ميفرستم.
اميدوارم از اينكه اين همه سرزده ميام دلگير نشي. شايد هم يه روز به من بگي : آقا هيچكسي خونه نيست. مزاحم نشو ديگه!!!
بگذريم.
*******************************************

فرزانه:امیدوارم تا زمانی که چراغِ خانه روشنه،کسی نگه که "کسی خونه نیست !!"
شما هیچوقت مزاحم نیستی آقا محسن.

ةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةة

راجع به comment قبلي كه از شما اجازه گرفتم:

1- اميدوارم كه هرچه زودتر به ايران تشريف بياوريد و دوباره هنرنمايي كنيد. اگرچه فعلاً برنامه هنري خاصي آنطور كه اعلام كرديد در خارج از كشور نداريد، ولي فرزانه جان ، بعنوان نصيحتي از من هيچ وقت با آمريكايي ها قرار داد كار امضا نكن. چون واقعاً نامردند و از پشت خنجر مي زنند.
شاه ، انور سادات ، پينوشه و اين آخري صدام مثالهاي خوبي هستند كه همه اول مورد حمايت آمريكا بودند.
در مورد فيلم " بدون دخترم هرگز" بدون تعارف ميتونم بگم كه يك سري واقعيت تلخ و اجتناب ناپذير در اين فيلم هست كه من قبول دارم و براي اثباتشون هم دليل دارم.
منتهي بر اساس گفته شما كه كارگرداني ضعيف بوده و كارگردانش هم گمنام ، نظر من اينه كه اينكار كاملاً عمدي بوده تا توهين جلوه كنه. والا ميتونست واقعيتي رو كه واقعاً هم در اين مملكت هست، در مورد يك سري از افراد عقب افتاده بيان بكنه ، بدون اينكه توهيني به سرزمين آريايي باشه.
آمريكايي هابارها ثابت كرده اند كه خودشان وحشي ترين آدمها هستند و ابايي از توهين به ديگران ندارند.
اميدوارم از اينكه يك كوچكتر شما رو نصيحت كرده ناراحت نشده باشي.

2- در برخي از نوشته هاي دوستان ، اگر ادب و متانتي بوده، شما يك جوري اشاره كردي "معلومه خارج از ايران زندگي ميكني!!!"
انتقاد من از شما اينه كه آدمهاي خوب هم تو اين مملكت پيدا ميشن عزيزم. البته مشكل فرهنگي زياد داريم و...
منتهي از شما (از فرزانه تائيدي) انتظار ميره كه با وجود همه بديهايي كه ديدي و صدماتي خوردي ، همه را به يك چشم نبيني. فرزانه خانم عزيز، حتي زمانيكه از ياد آوري سالهاي گذشته عصباني ميشي، از شما انتظار ميره كه بروي خودت نياري و خودت باشي.

خب، اميدوارم منو ببخشي و از من دلگير نشي.

تا بعد.

محسن
********************************************

فرزانه:مرسی از اینکه نظرتو گفتی.
و امّا.................................راجع به فیلم،من واقعآ دلم میخواد جمهوری اسلامی فیلمی بسازه که ضدّ اینو ثابت کنه!!!
فراموش نکنیم که این فیلم فقط به اون خشکه متعصبها پرداخته.

 
 

 
 
parham

سلام خانم تاییدی
هر بار که در بخش سفرباباد مطلبِ جدیدی مینویسید،به نظر من به همه ایرانیان و بخصوص ما جوانها خدمت و محبت میکنید.دستهای شما را میبوسم.
پرهام.کانادا
*********************************************

فرزانه:واقعآ منو خوشحال کردی،با تمامِ مشکلاتی که نوشتن این بخش داره، سعی میکنم مطالبی که مفید باشه(برای همه) بنویسم.
اغلب به حافظه رجوع میکنم!!!چون همه خاطرات نوشته،در زیر زمینِ خانه ای در تهران دارد میپوسد!!!!!

 
 

 
 
ALI REZA

سلام وعرض ادب خدمت شما هنرمند خوب وجذاب ایرانی خانم تاییدی خیلی خوشحالم که می توانم با شما هنر مند خوب وقدیمی ایرانی در تماس باشم بازی زیبا وقشنگ شما در مقابل داریوش در فیلم فریاد زیر آب باعث اشنایی من با شما شده است دوستت دارم منو ببخشید سلام من را به آقا بهروز (مرتضی در فریاد زیر آب) برسانید
****************************

فرزانه: باز هم ممنون،و مرسی از لطفت.

 
 

 
 
علی رضا از تهران

سلام وعرض ادب خدمت خانم تاییدی (به خاطر بازی زیبای شما در مقابل خواننده مورد علافه من وبسیاری دیگر)(داریوش در فیلم فریاد زیر آب)از شما هنرمند عزیز ودوست داشتنی تشکر می کنم .در ضمن سلام من را به آقای به نزادبرسنانید.به امیددیدار شما درایران

************************************

فرزانه: دوستِ جدیدم علیرضا،مرسی از اینکه این فیلم رو دوست داری،این یک یادگاریه از اون دوره......
بهروز هم سلام داره.موفق باشی.

 
 

 
 
محسن

سلام فرزانه جون،

اميدوارم سفر خوبي رو پشت سر گذاشته باشي خانومي.
راستش اين دفعه ميخواستم هم يك نصيحت بشما بكنم و هم انتقادي از شما داشته باشم.
ولي از اونجايي كه احترام ويژه اي بعنوان يك هنرمند تواناي ايران زمين برات قائلم و با در نظر گرفتن اينكه شما مثل بزرگتر من هستي ، شرط ادب اين بود كه اول از شما اجازه بگيرم.
بنابراين در صورت كسب اجازه از شما نقطه نظراتم رو مطرح ميكنم.

همواره اميدوارم شما رو ببينم.

ارادتمند-محسن

**********************************

فرزانه:دوستِ عزیز (و با پشتِ کار!) شما و هر کس که به این سایت سر میزنه،حتمآ حق داره "نقطه نظراتشو مطرح کنه"
به امید دیدار.

 
 

 
 
Azadaeh

با سلام ،
من خيلي اتفاقي به سايت شما رسيدم . و واقعا از مطلالب شما در مورد خاطراتتان با پرويز فني زاده لذت بردم. من از نسل بعد از انقلاب هستم و با وجود علاقه زيادي که به سينما و تاتر دارم از شما چيز زيادي نمي دانستم (‌کاملا بايکوت خبري )‌. اميدوارم اين سايت فيلتر نشود و خاطرات بيشتري از شما در مورد سينماي قبل از انقلاب بخوانيم.
ضمناً ، اگر امکان دارد در مورد فيلم غيرازخدا هيچ کس نبود مطلالبي بنويسيد.
با احترام و تشکر

************************************

فرزانه:عزیزم،مرسی از درک و شعورت.
از اون فیلمِ تلویزیونی عکسِ دیگه ای تو گالری جدیدآ گذاشتم.اجازه بده تو یک فرصتِ دیگه بیشتر راجع بهش بنویسم،قبوله؟
،

 
 

 
 
shahab

حالا مي‌فهمم براي اساتيد چرا بزرگداشت ميگيرن.

*********************************

فرزانه : منهم با گذشتِ زمان میفهمم !!!!

 
 

 
 
محسن

سلام فرزانه خانم.

يكهفته در گير كارهاي زيادي بودم. دوباره امروز فرصتي دست داد تا سري به اينجا بزنم. راستش يه جور احساس وابستگي به اين دلكده دارم.
با چند نفري صحبتي داشتم راجع به اينكه كجا ميشه وكيلي رو پيدا كرد كه علاقه مند باشه و بتونه نسبت به حقوق اون دسته از ايرانيهايي كه بدلائلي از سوي رژيم مورد ظلم قرار گرفته اند، دفاعيات خودش رو اعلام بكنه. همه متفق القول بودن كه اگه چنين كسي هم باشه اونقدر آزادي وجود نداره كه بهش اجازه چنين كاري داده بشه و يا لا اقل فعلاً شرايطش مهيا نيست و بايد منتظر زمانش بود و براي رسيدن بهش جنگيد.
فرزانه جان،اگه من كسي رو پيدا كردم بي شك به شما معرفيش ميكنم.
بهرحال منتظر ميشم تا بعد از سفر اخيرت دوباره باهم صحبتهايي داشته باشيم. اميدوارم سفر خوب و سلامتي داشته باشي.
دم شما گرم - محسن
*******************************

فرزانه:دوستِ من نکته ای که مطرح کردی،بقول شما باید شرایط مهیا باشه!!!!
زمان محکِ خوبیه و ما شاهدِ خیلی اتفاقها خواهیم بود......
به هر حال ممنونتم

 
 

 
 
marjanak

فرزانه جان را قربان گردم . عزیزم تا به حال 3بار برایت ایمیل زدم و هر سه بار برگشت خورد ظاهرا" تمامی اطلاعات هم درست است اما چرا برگشت میخورد را نمی دانم . از راهی دور بوسه بارانت می کنم . دستهاد گرم بهروز عزیز را میفشارم . تصدق روی ماهت : مرجانک

***********************************************

فرزانه:عزیزِ من،هر ایمیلی به آدرس من برای اولین بار فرستاده میشود،برگشت میخورد.(چون آدرس آشنا نیست،برای کامپیوتر! !!).
در بالای ایمیلِ برگشت خورده،و بالای نوشته ی تو باید جمله ای باشد که لغت
reply
در آن هست،روی همان "کلیک" کن دوباره برای من فرستاده میشود.امیدوارم درضمن!
برای ده روزی سفر میروم،و بعد تماس میگیرم .

 
 

 
 
مرجانک

فرزانه جان دوست نادیده نازنینم از توجه و همدلی ات بسیار ممنونم . می دانم که می دانی میان دوری و فاصله تفاوت بسیار است چرا که گاه سفر عزیزی را به مسافری عزیزتر تبدیل می کند . مسافر عزیزم به امید روزی هستم که سفرت به آخر رسد و با هم نسیم خنکی را که از کوههای به تاراج رفته البرز می وزد با تمام وجود حس کنیم . به شوق آن روز دیگر تقویم را روز به روز ورق نمی زنم روزها را لحظه به لحظه می شمارم . تصدق روی ماهت مرجانک

******************************************

فرزانه:عزیزِمن،واقعآ احساس میکنم که سالهاست با هم آشنا و دوستیم.....
احساساتت لطیف است و دوست داشتنی،اگر آرزویی داشته باشم ؟؟!! دیدن البرز و دماوند است.....و نوشیدنِ آبِ چشمه های کوهساران....

اگر دلت خواست،برایم ایمیل بفرست و بیشتر برایم بگو.

 
 

 
 
farhad

Hi Ms. Farzaneh

You mentioned some names like Entezami and the others that easily shoke hand with this criminals in power in Iran.


Sometimes I think How hard and at the same time respectable is when A person like
Beykimanverdi (Which regardless of public opinions about him I consider him one of the most talented figures in Iranian cinema) has to drive a truck for living rather than selling himself to mullas.

Or how much a person like Reza Fazeli
is diffrent from Iraj ghaderi who said his last lust is kissing Khamenei's hand and I'm sure you have seen his pictures with Shark Rafsanjani!

I regard you because you didn't sell yourself.

************************************

فرزانه:من واقعآ خوشحالم که هموطنی اینگونه از "بیک ایمانوردی"یاد میکند و تقدیر میکند.و یا از فاضلی.
میدانی دوستِ من ،آسان نیست که به باورهایت پایبند باشی....
آن عکس را ندیده ام،ولی میشود به راحتی خالص و نا خالص.سالم و نا سالم ،و...و... را در این روزگار از هم تشخیص داد.
ممنون از تماست

 
 

 
 
marjanak

فرزانه دوست داشتنی از راهی دور بوسه بارانت میکنم و همینطور دستهای گرم و مردانه بهروز عزیز را میفشارم . نوشته بودی از اسم من خوشت آمده راستش را به خواهی این نام را بابا کریم بابای مهربانم که به دست سفاکان حکومت به اعدام محکوم شد بررویم گذاشت . یاذش به خیر .

************************************************

فرزانه:مرجانکِ عزیزم ،مشگل بتوونم احساسمو در چند کلمه بیان کنم !روانش شاد "بابا کریم" که یادگارِ خوبی به جا گذاشت.
منم دوست دارم،بهروز هم همینطور.

 
 

 
 
محسن

سلام،

عزيز دلم، در واقع من اصلاً ادبي نوشتن بلد نيستم. بخاطر همينه كه نوشته هام اوراق و تصادفي اند. دليلش اينه كه اينكاره نيستم و انشاي خوبي ندارم. اهل مطالعه در زمينه هاي متفاوت هستم و زمينه كار و فعاليت من هم چيز ديگه ايه كه قبلاً واست شرح دادم.
اين خطوط هم فقط درد دله و چيزايي كه ديدم و ميدونم.

بهرحال اميدوارم هم شما و هم دوستان ديگر كه به اين سايت مراجعه ميكنند خيلي از اين حرفها حوصله شون سر نره و ناراحت نشن.

كوچيك شما، محسن
*********************************

فرزانه: من اطمینان دارم کسانی هستند که میخونند،و حوصله شون هم سر نمیره ............

 
 

 
 
محسن

من عادت دارم هميشه بگم سلام، حتي اگرباعث بشه نوشته ها تكراري جلوه كنه. پس سلام به فرزانه خانوم گل.

اين بار تصميم گرفتم بجاي گشت و گذار در خصوص مسائل اجتماع و هنر، نوشته زير رو به همراه چند بيت شعر براي شما بفرستم تا تنوعي هم بينابين مطالب پر از اشكال و ناقص بنده ملاحظه بفرمائيد. خب ديگه ، هنوز خيلي راه مونده تا من و امثال من بتونن بنويسن و نقد كنن و راه حل نشون بدن.

از خواب پريدم، چه چيز مسبب آن شد نميدانم. ولي خوب مي دانم كه هيچوقت نشده و نشنيده ام كه يك روياي شيرين و يا يك واقعيت دوست داشتني ، اينگونه هراسناك به كسي شوك وارد كند تا بسرعت سر از بالش بردارد.
حتي اگر روياي شيريني در ذهن انسان خفته در بستر نقش بسته ، محو شدن و ويراني آن است كه چنين به آدم تازيانه مي زند و اورا پريشان حال مي گرداند. پس از آن اضطراب ، نگراني و دلتنگي است كه هردم....
بر بستر خود نشستم و به فكر فرو رفتم. خدايا اين چه دنيايي است كه بيشتر لحظات آن توام با غم و اخبار مشوش است. يا زلزله مي آيد و يا جنگ مي شود.
فقر ديگران را كه مي بيني ، ديگر زرق و برق اطرافت حس خوبي براي تو نيست. ديگر اعتمادي در افراد وجود ندارد.جوانمردي نيست كه بخواهد با تبسم و محبت گره از كار مردم نوميد بازكند و به درد دل آنان گوش دهد.
اما در اين پريشان خانه دنيا ، هردم حرص و طمع گروهي براي كشتن و ويراني و... مدام افزايش مي يابد.
و تنها اين اميد است كه به ما مي گويد: زندگي كن، شاد باش،مبارزه كن، آباد كن و از كمك به ديگران لذت ببر. اين دوران پر مشقت نيز خواهد گذشت.

نوميد مشو از گره كور مسائل
درياب كه حل آن مسائل به اميد است

هم جرات و هم همت و هم دانش و هم كار
يك بال پرنده اي شوند، آن دگر بال اميد است

خواهي كه ز نو بنا كني بهشت شداد
برخيز كه آنچه پروراند ميوه كال اميد است

خب، فرزانه جون ببخشيد سرت را درد آوردم.

تا حكايتي ديگر

دوستدارت ، محسن

*******************************************

فرزانه:محسن خان،محسن جان
مرسی از لطفی که به من داری،برایت ایمیل فرستادم "که بهتره در همین بخش با هم در تماس باشیم.......که مردم هم استفاده کنن،و اگه دلشون خواست راجع به نوشته هات نظر بدن.
به نظرِ من وقتی ادبی نمینویسی آدمِ راحتتری به نظر میرسی!!موافق نیستی؟؟

 
 

 
 
خسرو احسنی قهرمان

سلام فقط خواستم بدونم مطلبی که چند روز پیش برای شما همینجا نوشتم رسید یا نه. اگر به دلیل سلیقه و تشخیص خودتون بوده که حرفی نیست. اگر دریافت نکردید دوباره بفرستم. در همه حال من هنر شما و انتخاب شما را به عنوان هنرمند و هنرپیشه مردمی دوست دارم.

***********************************************


فرزانه: خسرو احسنی قهرمانیِ عزیز،من قبلآ هم از شما نظراتی دریافت کرده ام و همیشه پاسخ گفته ام.
در چند روزِ گذشته و گذشته،هیچ پیامی از شما به من نرسیده !!لطف کن دوباره بفرست.
بد نیست اینجا اشاره کنم،از آنجا که بعنوانِ یک هنرمند همیشه از سانسور و پنهان کردن رنج برده ام،همه نظرها را ارایه داده ام .شاید اگر در میان نظرها حرفِ زشتی گفته شده باشد(که توهین به همه است!)آنرا در معرض عام نمیگذارم.باور کن هر چه میرسد ،در بخشِ نظرها میگنجانم.
موفق باشی.

 
 

 
 
US8

I hope you don't get offended by this question or don't decided to take it off Is that you who acted in "Not without my daughter?" and it it is did you know what is gonna come out of it?

**************************************

farzaneh:my dear, why should i get offended??!
yes i knew that what i'm doing&i hope you read that whats my opinion about this film !
please go to my interview section.and i think we better study our history before we judgment !!!
i say it again my friend,the film was trying to show the fundamental religious people in IRAN,after that revoloution !!!!think about it.ok?!

 
 

 
 
marjanak

فرزانه عزیزم همچنان زیبا و جذاب هستی . امیدوارم لبهایت همیشه به خنده باز بشه . موفق و سلامت باشی . بهروز عزیز را سلام دارم .

*******************************************


فرزانه:چه اسمِ زیبایی داری،و چقدر مهربونی.حرفات به دلم نشست،مرسی عزیزم.
پیامتو به بهروز نشون دادم،اونم سلام داره.

 
 

 
 
Sanaz

,Hi Khanoom Taidi
I always admired you and just had a request. Would you write about your memories from behind the scene of "Faryad zeer e Ab"? I am really interested to know how it went.What was it like to play in that movie and work with Alvand and Dariush? Also, I'd like to thank you for writing about Mr. Fannizadeh

*****************************************

فرزانه:ساناز جان،مرسی از اینکه به انگلیسی نوشتی.باور کن یکی از سخت ترین کارها برای من،خوندنِ "فارسینگیلیسیه"!!(میدونم که همه امکانِ تایپ فارسی ندارن)یا بقولِ بهروز خانِ ما:"اینگیلارسی"!!
چشم عزیزم ،سعی میکنم در فرصتی مناسب راجع به "فریاد..."و اصلآ چطور شد که ساخته شد،و مسایلی که در دوره فیلمبرداری داشتیم،و عوض شدن تهیه کننده،و همکاری با دوستانِ دیگر بنویسم.خیلی جالب میتونه بشه اگه بتونم اتفاقاتی رو که در طولِ کار افتاد به خاطر بیارم.
خوشحالم از اینکه به مطلبِ فنی زاده توجه نشون دادی.

 
 

 
 
محسن

فرزانه عزيز،
با سلامي دوباره خدمت شما.
من كه شمارو فراموش نمي كنم چون خيلي حرف براي گفتن دارم.
سال 1364 وقتي در دبيرستان درس مي خوندم، بيشتر مجله اطلاعات هفتگي رو بعنوان معلومات عمومي مطالعه ميكردم، چون نسبت به نشريات بعد از انقلاب در اون زمان ، يه خورده پرمحتوا تر بود. خب اونوقتا اين همه امكانات و اطلاع رساني كه نبود. يك دستگاه ويديو به تنهايي و حتي يك كاست VHS خام هم ممنوع بود!!!!!! چقده اين ملت بدبختي كشيدن.
بگذريم. در يكي از شماره هاي اطلاعات هفتگي در اون زمان اعلام شد كه بدليل درخواستهاي مكرر خوانندگان در خصوص سينما و هنرپيشگان ، مطالبي در چند شماره درج خواهد شد و دلايل منع بازي برخي از هنرپيشه ها هم ذكر شده بود مثلاً داوود... بعلت اعتياد و فلاني بدليل ارتباط با دربار و...
تا اونجايي كه يادم مياد نوشته بودن "فرزانه تائيدي نيز بدليل ايفاي نقشهاي مغاير با شئونات جمهوري اسلامي ممنوع التصوير مي باشد." و بلافاصله در شماره بعد نوشته بودن كه بعضي از هنرپيشگان با دفتر مجله تماس گرفته و نسبت به انتشار مطالب درج شده در شماره قبلي مراتب اعتراض خودشان را ابراز نموده اند.
آيا شما هم جزو معترضين بودي؟ چطور از حق قانوني خودت دفاع كردي؟ چرا بايد يك نشريه ظرف مدت كوتاه چندسال چنين مزورانه تغيير موضع بده ودر مدح آخوندا ياوه سرايي كنه؟

خب اين دفه ميخوام با ياد آوري ايميلهام ازت خداحافظي كنم و اينكه نهايت لطف رو در حق من ميكني و جواب ايميلهامو نميدي.
با ما به از اين باش دختر خوب.

تا بعد.

با احترام. محسن
*******************************

فرزانه:محسن خان(ای دوستِ ایمیلی!)،شما که انقدر به من محبت داری ،باید متوجه باشی که واقعآ آسون نیست به اینهمه تماس و سوالها جواب دادن!!پس از من دلگیر نشو.
تا اونجا که به خاطر دارم،هیچوقت حتا نشریات زیرِ نظرِ رژیم،نتونستن از من اینطوری یاد کنن!!!

بخاطر دارم که در نشریه ای که ذکر کردی،چنین مطلبی بود.ولی اسم من نبود. عزیزم بدون که اگه جمهوریِ اسلامی رفتاری خلافِ شیونات !!(همزه بلد نیستم!!) خودشون در من سراغ میکرد،من نمیتونستم جونِ سالم به در ببرم و فرار کنم که الان برات بنویسم!!!..........

 
 

 
 
Sepehr

سلام خانم تاییدی . نوشته هاتون واقعا درخور ستایشه . امیدوارم همیشه تنتون سالم باشه. واقعا قدر انسانهایی مثل شما رو باید دونست.

****************************************

فرزانه: منهم بعنوان یک هنر مند قدر شما را میدونم که انقدر صمیمانه با من حرف میزنین .با آرزوی سلامتی برای شما دوست عزیز .

 
 

 
 
Yasmine

خانم تائيدی، بنظر می رسد بازی در فيلم \\\"بدون دخترم هرگز\\\" دليل موجهی برای قطع پرداخت حقوق شمامی باشد.

**************************************************

فرزانه:یاسمین خانم،به نظر میرسد که دلیل شما موجه نیست !! چرا که قطع حقوق من در سال 1359 شمسی بوده،ومن در ایران بودم .و اما بازی در فیلم مذکور ،درسال 1991 مسیحی (1370-71 شمسی) بوده !!!!و من در خارج از وطن.
حالا شما لطف کنید و پیدا کنید دلیلِ رژیمِ نو پا را.................

 
 

 
 
حميرضا

درود و صد درود!
بسيار لذت بردم.بسيار پخته و روان مي نويسيد.نثرتان بقول قديمي هاو خودتان ( عددي ) است و ماشيني نيست!نوجوان اين دوره از خاطرات شما بودم.دلبسته انقلاب كه اكنون دلخسته از آنم.با تمام دل رنجتان را مي فهمم.اميد كه دوباره به وطن بي آخوند و بي حجاب قدم بر توتياي چشم مشتاقان بگذاريد.
**************************************

فرزانه:دوست عزیز،من عذر میخواهم که پاسخت را با تاخیر مینویسم.....
نثرِ شما چه زیباست،و چه راحت.
ایرادی به شما نمیتوان گرفت که دلبسته به انقلاب بودید،ولی تبریک میتوان گفت که اکنون ذهنت روشن است.
منهم با تمامِ وجود،احوال شما را میفهمم.
نسلِ من،و نسلِ شما، حتمآ ایرانِ آزاد را خواهیم دید.
به امید آنروز، دوستِ من حمید رضا که برایش باید تلاش کنیم.

 
 

 
 
فرهاد صميمي

سلام خانم تاييدي به عنوان كسي كه دست به قلم هست مي تونم با شما حرف بزنم؟

*********************************************

فرزانه:منهم دست به قلمِ تازه کاری هستم!خواهش میکنم تماس رو حفظ کن و برام بنویس.

 
 

 
 
مجيد

خانم تاييدي سلام. من به صورت خيلي اتفاقي وبلاگ شما راپيدا كردم. من احترام زيادي به هنر و شخص شما ميگذارم ولي دو انتقاد نيز از شما دارم. يكي اينكه شما در اين نوشته همه چيز را از زاويه ديد خود به نگارش درآورده ايد و خيلي از هنرمندان به نام را زير سئوال برده ايد و به نوعي ميتوان گفت به آنها توهين كرده ايد كه اين كار درستي نيست. مطلب فوق كه در مورد فني زاده نوشته ايد علي رغم آنكه ميتواند به عنوان گوشه اي از تاريخ هنر ايران زمين هميشه مورد استفاده قرار گيرد ولي متاسفانه به علت كينه به حقي كه از جمهوري اسلامي داريد خواننده را به ياد فيلم بدون دخترم هرگز مياندازد كه با غرض و بسيار دور از واقعيت به فرهنگ ايران توهين كرد.
انتقاد دوم هم تاحدودي مربوط به انتقاد اول است كه شما با بازي در فيلم بدون دخترم هرگز جفاي بزرگي در حق پيشينه هنري و نيز فرهنگ كشور خود انجام داديد. شما در اين كشور زندگي كرديد آيا مواردي را كه در فيلم باعث شد تا اين حد وجهه ايرانيان در نزد مردم دنيا تخريب گردد را خودتا قبول داريد. آيا مردم اين آن چيزي بودند كه در آن فيلم به نمايش درآمد؟ من به عنوان يكي از دوستداران شما هرگز نمي توانم اين نقطه تاريك در كارنامه درخشان هنريتان را فراموش كنم. اين كار شما به نوعي عقده گشايي نسبت به مردم ايران بود نه يك كار هنري. مرا به خاطر رك گويي ببخشيد و لي بدانيد هر كجا باشيد مورد احترام مردم ايران هستيد.

*********************************************

فرزانه: دوستِ من،رک گویی بسیار هم صفتِ خوبیه،گاهی انسان چوبشو هم میخوره !!ولی من ترجیح میدم که آدمی رک گو باشه،
تا اینکه،دو پهلو و با طعنه حرف بزنه.
نوشته هایِ منهم از همون رک گوییِ من سر چشمه میگیره.و چون حقیقته گاهی به نظر توهین میاد !که نیست.و اگر صحت نداره،اون اشخاص میتونن اونو نفی کنن ! درسته؟؟.
و اما فیلمِ "بدون...."،عزیزم، من شاید در بیش از بیست گفتگو،و در جلساتی با حضورِ مردم(که برخی حتا ادب و متانتِ شمارو هم نداشتن)گفتم که این کار هیچ ربطی به فرهنگِ ایران وایرانی نداره،و فقط پرداخته به زندگیِ خشکه متعصبها،حزب الهی ها،و همینها که بیست و هفت ساله زندگیرو به ملیونها ایرانی سیاه و تلخ کردن،و حتا آزادیهای اولیه رو از اونا گرفتن.(در ضمن(و به نظر من، کاگردانی ضعیف بود،به این دلیل نتونست حرفِ اصلیرو بیان کنه.)
یک سوال؟:چرا جمهوریِ اسلامی با اینهمه امکانات،بودجه،و...و....تا به حال نتونسته فیلمی بسازه که ثابت کنه این ماجراها حقیقت نداشته؟چرا؟!
ممنون از نظراتِ شما.

 
 

 
 
arezoo

میگم خانم تائیدی درسته که خیلی دیر به دیر منتشر میکنین ولی ارزش داره وقتی با دست پر میاین و وقایعی رو بازگو میکنین که آدم هیچ جای دیگه نمیتونه ببینه یا بخوونه . بخاطر همین کارتون بسیار ارزشمند است و امیدوارم حتی اگر دیر به دیر نوشتین اما متوقف نشن .
دوستدارتون از گذشته تا حال
آرزو
*********************************************

فرزانه:عزیزم،حرف شما درسته،این دیر به دیر نوشتن دلایلِ مختلفی داره......یکی اینکه خودم نمیتونم مطلب رو منتشر کنم(کمک فنی لازمه!)،دیگه اینکه حرفهای گفتنی زیاد هست،خیلی زیاد!!
و آخر اینکه خیلی لطف داری که نوشته های منو با ارزش میدونی.
منم شما رو دوست دارم،آرزویِ عزیز.

 
 

 
 
Pedram

Khanom-e Taidi-e aziz,
baa khaandan-e yaad neveshtehaye shoma aah az nahaadam boland mishavad. Ba'd az gozasht 27 saal az enghelab halaa moshakhas mishavad yaki az dalaayele kenar gozashte shodan-e zanaani mesle shoma va khanom-e Taslimi vahshatist ke in regime baa zanaane baa salaabat va moghtader-e iran dashte va darad. Zanaane jazaab, moghtader va ba sho'oori ke solteye tafakore motehajer va mard-salaar ra be chaalesh mikeshand. Be omide roozi ke nasle javan-e iran betavanad baaz az vojood va tajrobeye shir-zanaani mesle shoma bahreh girad. Pirooz bashid.

***************************************

فرزانه: پدرام عزیز،تعداد نظرها و بخصوص ایمیلها زیاد است ،دلم میخواهد با حوصله و سرِ وقت به این سوال شما جواب،و همی هم توضیح دهم.
و در همین جا تا چند روزِ دیگر برایت خواهم نوشت ..

 
 

 
 
محسن

فرزانه جون،

دوباره سلام بروي ماهت.
ممنون از توضيحات جالبي كه در خصوص زنده ياد مرحوم فني زاده ارائه دادي.
شخصاً خيلي مايلم جواب سوالي كه در قسمتهاي پاياني اين نوشته در رابطه با داريوش مهرجويي و انتظامي مطرح كردي و اينكه چرا نامي از مرحوم ساعدي نمي برند رو بدونم. اگر بصورت جنرال هم امكانش نيست لطفاً خصوصي واسم بفرست.

قربانت محسن
**********************************************

فرزانه: منم سلام.جواب سوالِ شما خیلی ساده ست!ساعدی،یکی از مخالفینِ جدی،سرسخت،وپرکارِ این رژیمِ عقب افتاده بود.شب و روز در زندگیِ سختِ غربت بر علیهِ اونا فعالیت میکرد،و تا جایی که جان در بدن داشت سعی کرد مردم رو روشن کنه.طبیعتآ اسمش توی لیستِ سیاهِ این رژیم قرار داشت و داره.نسلِ جدیدی که از گذشته چیزی نمیدونه،پس بهتر که حتا اسم ساعدی رو هم نشنوه !!!
آدمهایی مثلِ مهرجویی ، انتظامی،و...و... به این شکل به رژیم باج دادن تا خودشون باقی بمونن!!>
حتا در گفتگو با یکی از کانالهای تلویزیونی انگلیس(دو یا سه سال پیش)از فیلم گاو بعنوانِ اولین فیلمی که سینمای ایران رو به جهان معرفی کرد،یاد میکردند،و با افتخار از اون یاد میکردند،بدونِ اینکه نامی از نویسنده به زبان بیارن!!!و یا اینکه این فیلم بر اساسِ یک نمایشنامه ساخته شده!!!!!بگذریم.

 
 

 
 
sina

خانم فرزانه تاييدي و اقاي بهروز به نژاد سلام
اميدوارم هر كجاي اين گيتي هستيد خوب و خوش وسلامت باشيد
من متولد 1360 شمسي هستم ازدواج كردم مدركم مهندسي متالورژي از دانشگاه صنعتي اصفهان است فيلم فريا زير آب شما را به كارگرداني سيروس الوند ديده ام بايد اعتراف كنم كه يكي از بهترينهاست فيلم ميراث من مجنون را با بازي زيباي شما و فخيم زاده ديدم و اما واسطه ها كه اونم با بازي محشر آقا بهروز و مرحوم بيك ايمان وردي ديدم . اكثر كارهاي فني زاده رو هم ديدم شايد باور نكنيد اما هر وقت ميگن تنگسير ياد مرحوم فني زاده ميفتم فيلم رگبار به كارگرداني داريوش فرهنگ وبازي استاد فني وخانم معصومي ديدم روحش شاد و يادش گرامي
****************************************


فرزانه:دوست عزیزم،مرسی از اینهمه لطفی که به من داری.وهمینطور به بهروز(از طرف اونم تشکر میکنم.)
ایکاش غیر از این چند فیلم کارهای دیگرِ ما هم در دسترس بود،ولی افسوس !!!نمیدونم چه بلایی سرشون اومده؟؟ واقعآ آرزو میکنم " هشتمین روزِهفته " بخصوص،روزگاری نمایش داده بشه.و یا تاترهای مختلف تلویزیونی که با بهروز و دیگر بازیگران خوبِ تاتر بازی کردم.و یا از بهروز فیلم " هیاهو "،"شب شکن"و..و..
سینا جان،خوشحالم که شما هم ارزش کارهای جاودانیِ فنی زاده رو میدونید.و آخر اینکه "بهرام بیضایی" کارگردان "رگبار" بود(فقط خواستم اصلاح کنم).امیدوارم بالاخره این فیلمسازِ خوبمون،موفق بشه و فیلم دلخواهشو،بی قیچیِ سانسورچیان بیرحم و عقب افتاده بسازه.
موفق باشی.

 
 

Post a comment




Remember Me?