September 22, 2014
بیشترین دستمزد و کوچکترین کار !!!
نزدیک به یکسال پیش بود که بهروز بهنژاد برادر و خانواده برادرش را پس از ۲۷ سال دوری در استانبول ملاقات کرد. طبق معمول در برابر سوال «چی میخوای از ایرون برات بیارم؟» بهروز جواب داده بود «برو سراغ صندوقی که به یادگار از ما مانده و به اختیار خودت چیزی بعنوان سوغاتی برای ما بیاور»
ملاقات عاطفی و دیدار بهروز با فرزندان برادرش به جای خود، بستهی کوچکی که برادر بهروز بعنوان سوغاتی به همراه آورده بود هم به جای خود.
درون بستهی سوغاتی علاوه بر چند حلقه فیلمهای هشت میلیمتری بدون صدا از سالهای دور، دو حلقه فیلم سی و پنج میلیمتری از تبلیغات اتومبیل مزدا هم وجود داشت. این فیلم تنها کار تبلیغاتی بود که من در زندگی بازی کرده بودم. آن روزها بهروز بی سر و صدا کارهای تبلیغاتی میساخت. این سوغاتی کوچک، هدیهای زیبا و خاطره انگیز شد.
یکسال گذشت تا توانستیم سوغاتیهای فیلمی! را به دیجیتال تبدیل کنیم. پس از تماشای چند باره آنها فکر کردم باید لااقل این سوغاتیهای ایران را با شما دوستانم به اشتراک بگذارم.
وقتی به گذشته نگاه میکنم فیلمهای پر زحمتی که دستمزدهای آنچنانی نداشت را به خاطر میآورم ، مثل فیلم «واسطهها» که بیش از یک سال فیلمبرداری آن طول کشید یا فیلم «خاک» یا «سفر سنگ» و … و … حالا وقتی به این فیلم کوتاه تبلیغاتی نگاه میکنم برایم جالب میشود که آن روزها برای دو روز فیلمبرداری، دستمزدی بیش از سه فیلم سینمایی گرفتم.
پس از مدتها که با تو «دوست من» دارم صحبت میکنم، بگذار بگویم که کیفیت آن چند حلقه فیلم هشت میلیمتری نیاز به تدوین و تصحیحات فنی دارد تا قابل دیدن و به اشتراک گذاشتن با شما باشد. از پشتصحنههای تاترهای زنده تلویزیون گرفته تا زندگی خصوصی من و بهروز که خود بیان از آن روزگار شیرین و تلخ دارد.
در فرصتی آینده و پس از کار بر روی این فیلمها، آنها را هم با شما به اشتراک خواهم گذاشت. همیشه گفتهام «زندگی من یک کتاب باز بوده» و به همین دلیل آن بخشهای خصوصی را هم برای شما به یادگار خواهم گذاشت.